یاسر اونقد داد و بیداد و جیغ راه انداخت...
همش مامانشو می زد و می گفت مگه نگفتم منو این جور جاها نیاری
مگه نگفتم منو جایی که رقص و اهنگ باشه نبری!
حدود 4 یا 5 سالشه
تا اینکه داداشم آورد براش قصه گفت و نقاشی کردن
بعد که من اومدم اتاق پرسید تموم شد؟ گفتم آره...کفشاشو زودجابجا پوشید و دوید پیش مامانش و گفت دیگه نیای اینجور مراسما...
روز بعد داداشم برا باباش تعریف کرده بود...می گفت باباش خندید و گفت: یه روز یاسر کوچولو بود تو ماشین گفت بابا برام آهنگ بزار منم گفتم بابا من از آهنگ خوشم نمیاد(آدم پاکدامن و محجوبیه) از اون روز به بعد یاسر گفت منم آهنگ دوست ندارم!
یاسر 5 ساله به عشق پدرش از آهنگ بدش میاد این ینی تبری!
ببخش منو که ادعای دوست داشتنت میکنم و خلاف خواستت عمل می کنم...
امام زمان ببخش که میخوام بیای و خلاف اون عمل می کنم...
ببخش و کمکم کن...
دلمو از عشق شعله ور کن تا منم مثل یاسر به خواسته تو عمل کنم...طبق رضای تو...طبق میل تو...
برچسب : نویسنده : callofsilence بازدید : 140