یاسر

ساخت وبلاگ
دیروز عروسی بود...

یاسر اونقد داد و بیداد و جیغ راه انداخت...

همش مامانشو می زد و می گفت مگه نگفتم منو این جور جاها نیاری

مگه نگفتم منو جایی که رقص و اهنگ باشه نبری!

حدود 4 یا 5 سالشه

تا اینکه داداشم آورد براش قصه گفت و نقاشی کردن

بعد که من اومدم اتاق پرسید تموم شد؟ گفتم آره...کفشاشو زودجابجا پوشید و دوید پیش مامانش و گفت دیگه نیای اینجور مراسما...

روز بعد داداشم برا باباش تعریف کرده بود...می گفت باباش خندید و گفت: یه روز یاسر کوچولو بود تو ماشین گفت بابا برام آهنگ بزار منم گفتم بابا من از آهنگ خوشم نمیاد(آدم پاکدامن و محجوبیه) از اون روز به بعد یاسر گفت منم آهنگ دوست ندارم!

یاسر 5 ساله به عشق پدرش از آهنگ بدش میاد این ینی تبری!

ببخش منو که ادعای دوست داشتنت میکنم و خلاف خواستت عمل می کنم...

امام زمان ببخش که میخوام بیای و خلاف اون عمل می کنم...

ببخش و کمکم کن...

دلمو از عشق شعله ور کن تا منم مثل یاسر به خواسته تو عمل کنم...طبق رضای تو...طبق میل تو...


......
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : callofsilence بازدید : 140 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:01